کد مطلب:152323 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

نجات مولف حیاة العباس و همراهانش در کشتی طوفان زده
مؤلف كتاب «حیاة العباس» می نویسد:

در سال 1337 هجری قمری به كربلا و كاظمین مشرف شدم. عید غدیر در كاظمین بودم و به شرف زیارت آن دو امام همام علیهماالسلام موفق شدم. بعد از آن نزد مرحوم آقا سید اسماعیل صدر رفتم و سپس با كشتی كوچك به بصره آمدم.

در آنجا به انتظار كشتی دودی ماندم و انتظارم تا بیست و هشتم ذیحجه به طول انجامید زمانی كه كشتی دودی وارد شد، آن را توقیف كردند و اجازه ی سوار شدن ندادند.

برای سفر به خرمشهر، من تنها نبودم و چهل نفر دیگر از اهل فسا و نوبندگان وفدشكو نیز با من همراه بودند. وقتی كه وضع را چنین دیدیم، ناچار به كشتی بادی نشستیم. روز اول محرم 1338 هجری قمری، سوار كشتی شدیم. از این چهل و یك نفر مسافر، چند نفر آنها زن و بچه بودند. بالاخره به سمت بوشهر حركت كردیم.


روز دوم محرم، همراهانم از من تقاضا كردند كه یك روضه بخوانم. من بر روی یك بلندی، قرار گرفتم و روضه ی ورود حضرت امام حسین علیه السلام به كربلا را خواندم. آنها دانستند كه من از ذاكریه حضرت امام حسین علیه السلام هستم.

شب چهاردهم محرم كشتی به گرداب افتاد و در اثر باد مخالف، تقریقبا دو فرسخ از راه آمده را برگشت! ماه آسمان را می دیدم كه دور سر ما دور می زد! باد سخت شده بود و بادبان پاره شد و كشتی سوراخ گردید! به گونه ای كه می دیدم آب از زیر، به كشتی وارد می شود. كشتی بر روی آب، دو ساعت دور خود حیران می گردید و اختیار آن به كلی از دست ملاح، گرفته شده بود.

همه به جزع و فزع افتادند و دل بر مرگ نهادند. حتی شهادتین را نیز گفتیم، كه ناگهان ملاح وحشتزده، گفت: مگر نه این است كه شما زوارید؟! مگر نه اینكه شما از خدمت امام علیه السلام آمده اید و روضه خوان هستید؟! یك چیزی بگویید، تا از این طوفان راحت شویم!

حقیر سراپا تقصیر، مشغول خواندن روضه ی ابوالفضل العباس علیه السلام شدم و خدا را به شهادت می طلبم كه غرضی جز نجات، در دلم نبود. بعد از روضه من نیز، یك نفر فسایی نوحه خوانی كرد و سینه زنی مفصلی نمودیم و خسته شدیم. سپس دست به دعا برداشتیم و حضرت عباس علیه السلام را شفیع قرار دادیم.

در اثنای توسل، سوراخ كشتی را از زیر آن گرفتند و پرده ی (بادبان) دیگر نصب نمودند. با پایان یافتن توسل، صدای ملاح بلند شد كه گفت: آسوده خاطر باشید، باد مراد آمد! با اینكه مسافت راه، زیاد بود، فردای آن شب وارد شهر شدیم. [1] .



[1] چهره ي درخشان، ج 1، ص 497.